۱۳۸۹/۶/۸

درد دل های یک پیرمرد زندانی در چاه

پیرمردی هستم 1300 ساله که هم اکنون در چاهی نمناک زندگی می کنم. هر روز یک عده از مردم به روی من نامه های جورواجور می اندازند اما چاه تاریک است و نوشته ها دیده نمی شوند و خوشبختانه مانند جد بزرگوارم سواد خواندن هم ندارم (فقط می توانم نامه بنویسم). مگر من متخصص زایمان هستم که هر روز زن ها در مورد بارداریشان برای من نامه می نویسند. از بس بر یک رو خوابیده ام بدنم به شدت درد می کند و قدرت بلند شدن ندارم. همین 160 سال پیش ژیلت هایم خراب شد وریش هایم از ریش های نایب بر حقم هم انبوه تر شده است. دیروز داشتم با الله مدینه از طریق اسکایپ صحبت می کردم. به من گفت که فعلا دنیا آنقدر هرت نشده است. بمون و تا وقتی که نگفتم ظهور نکن چون هنوز نتونستیم 313 نفر جمع کنیم...


 بهش گفتم که به جبرئیل بگو یک ادویل  Advil برایم بفرستد چون از وقتی شنیدم نایب قبلیم مرده سردرد گرفتم. قرار بود که تا وقتی خمینی (نایب سابق) زنده است من ظهور کنم اما تو برنامه ریزی عزرائیل یک اشکال کوچولو پیش اومد و خمینی را با موشه دایان اشتباه گرفت. طفلک عزرائیل هم خیلی سرش شلوغه. اوه...الان باز نامه ها سرازیر می شوند. دست خط ها اینقدر خرچنگ قورباغه است که حضرت انیشتین هم نمی تواند بخواند چه برسد به ما . یک نمونه اش را به میکاییل دادم که برایم ترجمه کند اما گفت که دست خط فیروزآبادی است و ابدا  قابل خواندن نیست و شباهت عجیبی هم به خط میخی نستعلیق دارد. راستش یه جورایی به جنتی حسودیم میشه. اون با این که امام نیست اما پارک ژوراسیک رو با چشم خودش دیده اما من فقط تو فیلم ها دیدم. جنتی خودش برایم تعریف می کرد "یک روز یک دایناسوره پیش من اومد و گفت جنتی جان پدرم چه وصیتی کرد؟ گفتم پدرت رو یادم نمیاد من از دوره ی یخ بندان به بعد فراموشی گرفتم." سن ما که به این چیزها قد نمی ده. از تجربه های حاج جنتی هم باید استفاده کرد. دیشب جدم حسین تو خوابم اومد. گفت "که ملت شورش را دراوردند.حالا ما یه غلطی کردیم ملت ایران دست بردار نیست. هر روز تو سرشون می زنند که حسین چرا مرد. آخه آدمیزاد هم میمیره دیگه. مگه می خواستند من نمیرم؟ بعضی ها میان قمه میزنند. اینا کی اند دیگه! بابامو سرنماز کشتن من از این کارا نمی کردم اونوقت اینا برای بابام که 1400 سال پیش مرد و بالاخره یه روزی باید می مرد این کارهای مسخره را می کنند. ولی خودمونیمها. کارهای اینا خیلی خنده داره!" خلاصه... لباس هایم بو گرفته و اینجا ماشین لباس شویی ندارم. نامه ها کم کم جلوی نفس کشیدنم را می گیرند . من فکر می کردم که خیلی زود مثل برادر یوسف از چاه نجات پیدا می کنم اما انگار حالا حالاها مهمون این چاهم. می ترسم بیام بیرون منو ببرن کهریزک حضرت آقا و من رو به خاطر اغتشاش و حمایت از سران فتنه با شیشه ی کوکاکولا مورد لطف و مهرورزی اسلامی قرار دهند. نکته ی مهم دیگه این که این آخوندهای محترم روی منبرها چقدر خالی می بندند. من خودم رو از این چاه نجات بدم دنیا رو پیشکش! زندگی سختی دارم و از به دنیا آمدنم خیلی پشیمانم. اما این یک حسن خوب داشت. بدجوری ملت را اسکل کردیم. اما دیگه حالم از این جا به هم میخوره. از مردم شریف ایران که مصداق دایه ی مهربان تر از مادر هستند استدعا دارم که اول کشورشون رو از دست آخوندها نجات بدن و بعد اگه وقت کردند من را هم از این فاضلاب نجات دهند.



۶ نظر:

  1. akharesh bood , dastet dard nakone , bazam benevis ,koli khandidam

    پاسخحذف
  2. کارت واقعاعالی بود دمت گرم .یخورده کمتر به این اماما گیر بده. قربان تو mim.omid

    پاسخحذف
  3. مطمئنم خودتم از نويشتن اين چرت و پرتا حس خوبي بهت دست نميده.

    پاسخحذف
  4. تو با اين نوشته هات نشون دادي كه به هيچ اصولي پايبند نيستي و به هيچي اعتقاد نداري اگه اعتقادي داشتي به اعتقادات ديگران توهين نمي كردي سبز بودنتم با كوچكترين چيزي مي فروشي

    پاسخحذف
  5. سبز باشی يا هر رنگ ديگه بايد به اعتقادات همه احترام بگذاری چون اگر حرمت شكنی كنی فرقی بين شما و ديگران كه بی حرمتی می كنند نيست

    پاسخحذف

ما از انتقادات شما پشتیبانی می کنیم ولی نظرات حاوی عبارات رکیک و همچنین اسپم حذف خواهند شد. با سپاس از دیدگاه های شما