۱۳۹۰/۵/۳۰

دیکتاتور دلقک لیبی سرنگون شد / چرا کندن علی خامنه ای از قدرت سخت تر از کندن قذافی است؟

به خبری که هم اکنون به دست من رسید توجه فرمایید... شنوندگان عزیز توجه فرمایید... شنوندگان عزیز توجه فرمایید... طرابلس خونین شهر، شهر خون آزاد شد... 

ساعاتی پیش معترضان لیبی اظهار کردند که قذافی گریخت و در لیبی انقلاب شد. پیش از هر چیز تلاش شهروندان لیبی را برای بیرون راندن دیکتاتوری که سربازان آن مردم را با اسلحه های سنگین قتل عام می کردند، می ستایم و به آن ها تبریک می گویم. البته به رسم تمام انقلاب های دنیا، وقتی انقلابی می شود از آن به آغاز فصلی نو همراه با آزادی تعبیر می شود که البته تعبیر اشتباهیست. آزادی زمانی میسر است که ملت انقلابی راه سابق را طی نکند و به سوی بهتر شدن گام بردارد. برای ملتی که سال هاست زیر استبداد زندگی کرده بود، حصول دموکراسی و حفظ آن دشوار و بسیار خطیر است. دموکراسی مانند بچه ای نوپاست که به مراقبت نیاز دارد و در صورت عدم مراقبت به استبدادی جدید تبدیل می شود و تجربه نشان داده است که دیکتاتوری های جدید از سابق شدیدتر عمل می کنند. در ایران هم چنین اتفاقی افتاد و چون هدف انقلاب سست بود و پایه گذاران آن را جوانانی خام با سبیل های تازه سبز شده و دنباله روی مارکسیسم و اسلام شریعتی تشکیل داده بودند، خیلی زود به بیراهه رفت و نمی توانست به دموکراسی ختم شود. اصولا در انقلاب سال 57 پایه های آن اشتباه بود و باید هم فردی چون نویسنده ی توضیح المسائل بر مردم حاکم می شد. در یک استبداد بازتولید شده، فریاد روشنفکران حقیقی به جایی نمی رسد و چه بسا که آن ها هم قربانی شوند.

حال دیگر این سرهنگ نیمه دیوانه در قدرت نیست و بعید است که با کودتا دوباره به قدرت برگردد. قذافی همان کسی بود که چند ماه پیش زنان زیباروی ایتالیایی را به درگاه خود آورد و با اهدای قرآن به هر یک، آن ها را به اسلام دعوت کرد! قذافی همان بود که با چهره ای گریم کرده پشت تریبون، منشور سازمان ملل را پاره می کرد و در نیویورک شب را در چادر سپری می کرد. قذافی همان بود که به جای گوش دادن به حرف دلسوزان، کتاب سبز مقدس خود را مرجع تمامی مردم قرار داده بود چرا که او فصل الخطاب بود و بس. قذافی همان بود که در اوج تظاهرات ملت لیبی می گفت ملتم با من هستند و من تا آخرین نفس با شورشیان ضد میهن می جنگم... اما دیگر بازی تمام شد. مردم او را سرنگون کردند و هیچ کس به دادش نرسید، فراری شد و این سرنوشت تمامی دیکتاتورهاست. دیروز صدام حسین، امروز مبارک و بن علی و قذافی و فردا هم بی شک نوبت اسد و خامنه ای خواهد رسید. این شهادت تاریخ است که هیچ دیکتاتوری نتوانسته است که برای همیشه بر مردم حکومت کند...

اما استبدادها یکجور نیستند. کندن استبداد دینی سخت تر از کندن استبداد عرفیست. حکومتی که خود را در پشت باورهای عامیانه ی مردم پنهان کرده و در کل خاستگاهش جهالت و خرافات بوده را بسیار سخت تر می شود کند، چرا که خود را مانند زالو که از خون تغزیه می کند و بزرگتر و بزرگتر می شود به بدن اجتماع چسبانده است. در چنین شرایطی اجتماع مسخ شده و فرهنگ روزانه ی خود را ناخواسته در حفظ حکومت موجود به کار می بندد، شاید باورش سخت باشد که فرهنگ خرافی و جهالت، استبداد را حاصل کرده و هر دو در خدمت یکدیگر گام بر می دارند. حکومت اسلامی در ایران را اشخاصی تشکیل می دهند که خود را نمایندگان دین می دانند و حکومت بر ملت را بمانند حکومت چوپان بر گله فرض کرده و آن را حق طبیعی و قانونی و شرعی خود می دانند. حکومت دینی ایران مانند لیبی و مصر و تونس و حتی سوریه عرفی نیست، بلکه وابسته به فرهنگ مذهبی عوام است که به مانند مارهای ضحاک عمل می کند، که حاصل آن یکی ترس است و دیگری جهل. بلند شدن مردمی مسخ شده که فرهنگ عامیانه ی آن ها چرخیدن به دور امامزادگان خیالی و آویزان شدن از ضریح قبور مردگان و یا انتظار برای یک نجات دهنده ی خرافی است، برای ساقط کردن یک حکومت که از همین اعمال مردم ارتزاق می کند بسیار سخت است. بلند شدن در برابر دیکتاتوری که خود را نماینده ی خدا بر روی زمین می داند، حتی اگر استبداد و خفقان او به وضوح مشاهده شود با فرهنگ عامیانه ی مردم جور در نمی آید و جمع اضداد است.  دیکتاتور به سادگی می تواند برای کشتارهای خود توجیه شرعی بتراشد و معترضان را به نفاق و فتنه و حرب متهم کند. چون نقد دین در مملکت ما به یک تابو مبدل شده است، گویی وانمود شده است که مساجد و آخوندها و در راس آن ها ولی فقیه جزوی از دین هستند و مردم معترض که غالبا دینمدار هستند ناچارا باید اظهار کنند که آخوند حکومتی ربطی به اسلام ندارد و اسلام واقعی چیز دیگریست، که البته این تفکر کاملا اشتباه است و با این عقیده، رها شدن ملت از دست این حکومت تقریبا غیر ممکن به نظر می رسد. چون دین با سیاست در این حکومت آمیخته است، نمی توان یکی را نقد کرد و دیگری را در جای خود رها کرد. اگر همراه با نقد سیاست استبدادی حکومت، تابوی نقد دین نیز شکسته شود می توان به چیزهایی امیدوار بود. در کشور لیبی نیازی به نقد دین از سوی مردم نبود چرا که قذافی از دستگاه دین در سرکوب مردم استفاده نمی کرد، اما در حکومت اسلامی به دلیل مذهبی بودن استبداد و همینطور استبدادی بودن مذهب (به دلیل این که مدل حکومت کنونی تلاشی برای تشبیه آن به خلافت علی بن ابیطالب بوده و لذا مادام العمری و استبدادی بودن آن مدل در دنیای امروزی امری واضح است) باید به نقد دین پرداخت. چون دین امر مقدسیست و نقد آن معمولا از سوی مردم غیر قابل تحمل، پس کندن استبداد مذهبی ایران سخت تر از کندن استبداد لیبی است.

۱ نظر:

  1. آقا کامران عالی بود.
    من فکر می کنم وظیفه کنونی ما آگاهی دادن به مردم عوام است.

    پاسخحذف

ما از انتقادات شما پشتیبانی می کنیم ولی نظرات حاوی عبارات رکیک و همچنین اسپم حذف خواهند شد. با سپاس از دیدگاه های شما